من و هاپویی که دائی وحید برام خریده
یاد یه چیز افتادم خنده ام گرفت اخه مامانم این عروسک رو گذاشته کنار تختم رو زمین بعد یه روز که مهمون داشتیم بچشون رفت تو اتاق من که وسایلامو نگاه کنه چشمش که خورد به هاپو با ترس اومد پیش مادرش و گفت مامان مامان هاپو مرده ...
نویسنده :
مامان دنیز
17:36